«دقیقا یادم میآید بعد از عید بود که خاله، خانواده ما و همینطور دیگر خاله ها، دخترخالهها و پسرخالهها را برای تولدش دعوت کرد و اتفاقا هم همه به خاطر اینکه نتوانسته بودند ایام عید به دیدن هم بروند و در قرنطینه بودند، با خوشحالی قبول کردند و در مهمانی شرکت کردند. آن شب همه عادی بودند، اما احساس کردیم که شوهر خاله قدری سرماخوردگی دارد و البته خاله هم گفت که همسرش به خاطر کار زیاد دچار خستگی و بی خوابی است و اگرنه مشکل دیگری ندارد.
یک هفته از آن مهمانی گذشت که متوجه شدیم مادر هم دچار تب و لرز زیاد شده و البته خودش اذعان میکرد که سرماخورده، اما بعد از کش و قوس زیاد و تست کرونا متوجه شدیم که کرونا گرفته و، چون ماههای اول شیوع کرونا هم بود همه ترسیدیم و شوکه شدیم، اما خانواده خاله هم شنیدیم که دچار سرماخوردگی سخت شدند که البته مطرح نمیکردند که همه دسته جمعی کرونا گرفته اند و بعد از آن مهمانی و پس از گذشت ده روز دیگر خالهها را هم مبتلا کردند. پس از مدتی دختر خاله و شوهرخاله به خاطر وخامت اوضاع راهی بیمارستان شدند و ...»